مطابق این بیان در انسان - و حداقل در افراد رشد یافته انسانها - چنین احساسى وجود دارد که مىخواهد از وجود محدود خود خارج شود و خود را به قلب هستى رساند.در انسان میلى وجود دارد که آرام نمىگردد مگر آنکه خود را با خدا و منبع هستى متصل ببیند.این همان است که قرآن کریم فرموده است: الذین امنوا و تطمئن قلوبهم بذکر الله، الا بذکر الله تطمئن القلوب (1) .
تنها با یاد خدا و جاى گرفتن خدا در قلب است که دل آدمى آرامش خویش را باز مىیابد.
مولوى معنوى ما این عشق و احساسى را که اینشتاین «احساس آفرینش» نام نهاده است، چه خوب و عالى در هفت قرن قبل از اینشتاین بیان کرده است:
جزءها را رویها سوى کل است
بلبلان را عشق با روى گل است
آنچه از دریا به دریا مىرود
از همانجا کامد آنجا مىرود
از سر که سیلهاى تند رو
وز تن ما جان عشق آمیز رو
من نمىدانم ما چه جور آدمهایى هستیم!همین قدر که کسى در یک جا نوشت دین به طور کلى ناشى از ترس یا جهل ستخیال مىکنیم همان طورى که کشف شده آب ترکیبى از اکسیژن و ئیدروژن است و در لابراتوارهاى معظم دنیا هم مسلم و قطعى شده است، این مطلب هم که دین ناشى از ترس یا جهل است به همین صورت است.
نه آقا، اینطور نیست.اگر اندک توجهى بکنید مىبینید حتى در میان خود منکرین دین راجع به اینکه دین از چه ناشى شده و از کجا آمده، وحدت نظرى وجود ندارد.
نظریات مختلفى از طرف آنها ابراز شده و همه رد شده است.حتى اکثریت دانشمندان امروز «توحید» را پذیرفتهاند، اصول دین را پذیرفتهاند.اگر دین حقیقتا مولود جهل بوده آیا معنى داشت که اینشتاین دانشمندترین انسان عصر حاضر هم خداپرست باشد؟!نه تنها او که دانشمندترین انسان عصر خود بود، بلکه دنیاى علم به سوى قبولفطرة الله التى فطر الناس علیها (2) پیش مىرود.
..............................................................
1.رعد/28.
2.روم/30.
ویژگىهاى هدایت الهى
کتاب: ترجمه المیزان، ج 7، ص 346
نویسنده: علامه طباطبایى
هدایت
وقتى هدایت به معناى واقعى است که از ناحیه خداى سبحان باشد، و وقتى از خداى سبحان است که آدمى را به صراط مستقیم کشانیده با انبیا (ع) همراه کند.و علامت این نیز این است که برگشت همه دستورات آن به توحید و اقامه دعوت حق و عبودیت و تقوا باشد.
پس هر دعوت و هدایتى که بین انبیا فرق گذاشته و مردم را نسبت به بعضى از آنان کافر و نسبت به بعضى دیگر مؤمن کند، و یا بین احکام خدا تفرقه انداخته مردم را به عمل به بعضى از آنها و ترک بعضى دیگر دعوت مىکند، و یا از عهده تامین سعادت زندگى انسانى بر نمىآید و یا انسان را به سوى شقاوت و بدبختى سوق مىدهد، هدایت خدایى و مورد امضا و رضاى پروردگار نیست و از راه فطرت منحرف است.
قرآن کریم در این باره مىفرماید: "ان الذین یکفرون بالله و رسله و یریدون ان یفرقوا بین الله و رسله و یقولون نؤمن ببعض و نکفر ببعض و یریدون ان یتخذوا بین ذلک سبیلا اولئک هم الکافرون حقا" (1) و نیز مىفرماید: "ا فتؤمنون ببعض الکتاب و تکفرون ببعض فما جزاء من یفعل ذلک منکم الا خزى فى الحیوة الدنیا و یوم القیمة یردون الى اشد العذاب" (2) و نیز مىفرماید: "و من اضل ممن اتبع هویه بغیر هدى من الله ان الله لا یهدى القوم الظالمین " (3) یعنى راه پیروى هواى نفس راه هدایت خدا نیست، بلکه بى راههاى است که هرگز سالکش را به سعادت حیات نمىرساند، چون چنین راهى ظلم است و هرگز خداوند ظلم و ستم را وسیله سعادت قرار نداده و نخواهد داد.
کوتاه سخن اینکه، یکى از خصوصیات هدایت الهى این است که ضلالت در آن راه نداشته و هیچ وقت سالک را به ضلالت نمىکشاند.خصوصیت دیگر آن این است که وقتى براى انسان باقى مىماند که شکرش بجا آورده شود، و گر نه از چنگ انسان مىرود، و آدمى دچار ضلالت مىگردد.آرى، خدا وقتى این هدایت را به کسى روزى کرد چنین نیست که دیگر خودش در آن سلطنت، و دخل و تصرفى نداشته باشد، چون عطایاى خدا ـ بر خلاف عطایاى ما ـ نعمت مورد عطا را از تحت ملکیت و سلطنت خدا بیرون نمىکند.پس اینطور نیست که هدایت بعد از اینکه به دست ما آمد براى ما باقى مانده و خلاصه مال ما باشد، چه اینکه شکرش را بجا بیاوریم و چه نیاوریم.بلکه باقى ماندنش موقوف بر این است که به لوازم توحید و عبودیت عمل شود، و لذا در آخر آیه مورد بحث فرمود: "و لو اشرکوا لحبط عنهم ما کانوا یعملون".و اگر از کفران نعمت هدایت تعبیر به خصوص شرک کرده براى این است که زمینه گفتار، مساله توحید مىباشد.
پىنوشتها:
1) کسانى که به خدا و پیغمبرانش کفر مىورزند و مىخواهند بین خدا و فرستادگان او جدائى بیندازند و مىگویند: ما به برخى ایمان آورده و به پارهاى کفر مىورزیم، و مىخواهند راهى میان کفر و ایمان اتخاذ کنند ایشان حقا کافرند.سوره نساء آیه 151
2) آیا نسبت به بعضى از کتاب ایمان مىآورید و بعضى دیگر را کافر مىشوید؟ جزاى هر کس از شما که چنین کند چیزى جز خوارى در زندگى دنیا نیست و در روز قیامت به سوى شدیدترین عذابها بازگشت خواهند نمود.سوره بقره آیه 85
3) و کیست گمراهتر از آن کسى که راه هدایت خدا را رها کرده و از هواى نفس خود پیروى کند، البته خدا قوم ستمکار را هرگز هدایت نخواهد کرد.سوره قصص آیه 50
دین و پرستش در تاریخ
کتاب: جهان بینى و معارف تطبیقى، ص 81
نویسنده: یحیى کبیر
یکى از امورى که همواره در طول تاریخ بشرى وجود داشته و انسان نتوانسته است براى همیشه آن را به دست فراموشى سپارد، دین و پرستش مىباشد.آن چنانکه هیچ چیز دیگر نتوانسته است خلأ ناشى از فقدان دین و پرستش را براى مدت زمان درازى پر کند.چنانکه گفته شد، میل و کششى که ریشه در فطرت انسان داشته اگر چه انسان مدتى نداى آن را در درون خود خفه سازد و از آن جدا گردد، ولى به ناچار بعد از گذشت مدت زمانى به آنباز مىگردد.
هر کسى کو دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش
در طول تاریخ، با وجود تلاشهایى که از طرف مخالفین براى ریشه کن کردن دین به عمل آمده است، انسان نتوانسته آن را براى همیشه به دست فراموشى سپارد.اگر چه در تشخیص دین حق از دین باطل به خطا افتاده و گاهى بت را با خدا اشتباه گرفته و به پرستش ماه، آفتاب، ستارگان و حتى حیوانات و...پرداخته است.اما به هر صورت نتوانسته است از پرستش و توجه به خالق براى همیشه روى گردان شود.
انبیا مأموریت داشتهاند که با آموزشهاى خود اولا، این میل فطرى را در انسان بیدار سازند و پردههاى ضخیم نفسانیات را از روى فطرت سلیم او کنار زنند و با توجه دادن انسان به نشانههاى خداوندى، او را به سوى فطرت اولیهاش هدایت نمایند.ثانیا، این گرایش درونى و این میل نیرومند معنوى را در مسیر و مجراى صحیح آن هدایت کنند و از انحراف آن به صورت بتپرستى، ستارهپرستى، گاوپرستى، مادهپرستى، گروهپرستى و...جلوگیرى نمایند.
اگر دین و پرستش ریشه در فطرت آدمى نداشت یا به ادعاى برخى بىخبران حاصل جهل یا ترس بود، در این صورت مانند بسیارى از چیزهاى دیگر، با گذشت زمان به کلى از صحنه روزگار، خارج و با افزایش علم و از بین رفتن ترس، جاى خود را به چیز کاملتر مىداد.اما چون نیاز به دین و پرستش از اعماق روح و شعور باطنى انسان مىجوشد، نه تنها هیچ چیز نخواهد توانست جایگزین آن شود، بلکه با افزایش آگاهىها، مقام دین در زندگى انسان، محکمتر شده است.
گرایش مجدد انسان غربى از بىبند و بارىها به دین و سر برآوردن دین از زیر فشارهاى شدید در جامعههاى کمونیستى، خود گواه روشنى بر این حقیقت است.قرآن درباره فطرى بودن دین مىفرماید:
روى خود را حق گرایانه به سوى دین الهى نگه دار.این فطرت الهى است که خداوند مردم را بر آن آفریده و براى آفرینش، تغییر و تبدیلى نیست.این است دین استوار.اما بیشتر مردم نمىدانند.به سوى خدا بازگشت خواهید کرد؛ از خدا بترسید؛ نماز را به پا دارید و از مشرکان نباشید. (1)
اعتدال در امیال
اکنون این سؤال پیش مىآید که چرا بعضى از افراد با وجود این میل نیرومند فطرى، از پرستش خداوند روى برمىتابند و خدا را انکار مىکنند؟ آیا آنان فاقد این کشش درونى هستند؟ و اگر نیستند چرا این انگیزه روحى، آنان را به سوى خدا سوق نمىدهد؟ در پاسخ این پرسش در مباحث گذشته به تفصیل سخن گفتیم و انگیزههاى انکار خدا را بیان داشتیم.در اینجا از زاویه دیگرى بدان نگریسته به توضیح آن مىپردازیم.ساختمان وجودى انسان چنان است که داراى امیال و گرایشهاى چندى است.از جمله همین کشش فطرى به سوى خداست و نیز امیال گوناگون دیگرى که غرایز حیوانى و کششهاى نفسانى از آنهاست.تردیدى نیست که آدمى براى زنده ماندن، نیازمند غرایزى ماند خوردن، خوابیدن، میل جنسى براى ادامه نسل و امیال فراوان دیگرى است که اگر آنها را در حد طبیعى خود برآورده نسازد، امکان ادامه حیات براى او نیست یا نسل او از بین خواهد رفت.در میان این همه امیال و کششهاى فطرى که هر یک وظیفهاى را در حیات جسمى یا روحى انسان بر عهده دارد، اگر توجه به یک یا چند میل بیش از میزان مورد نیاز باشد، و تمامى توجه انسان به سوىآنها جذب شود، روشن است که در این صورت از توجه به استعدادها و گرایشهاى فطرى دیگر باز خواهد ماند و این استعدادها به مرحله شکوفایى نخواهند رسید.
براى مثال، دانش آموزانى که تمام توجه آنها به بازى و ورزش است، تجربه نشان مىدهد که معمولا از لحاظ درسى ضعیفند، یعنى توجه بیش از حد، به بازى و ورزش، مجال شکوفایى استعدادهاى فکرى را در آنان باقى نمىگذارد.همچنین کسانى که آگاه و ناآگاه تمام توجه خود را صرف شهوات و ظواهر دنیا مىکنند، از توجه به معنویات که در رأس آنها خداوند قرار دارد، باز مىمانند.در این صورت، جاى تعجب نخواهد بود اگر چنین افرادى حتى از وجود یک میل نیرومند، مانند توجه به خدا در ضمیر خویش بىخبر بمانند و به علت بىخبرى از آن، حتى منکر وجود آن گردند.
هر چه توجه به لذات دنیوى در آدمى فزونى گیرد و نفسانیات، او را به سوى خود جذب کند، به همان اندازه امکان توجه به خدا و معنویات در وجود او کاسته مىشود، به عبارت دیگر، توجه به خدا و ارزشهاى معنوى در روح آدمى، فضاى مساعد مىطلبد.اگر فضاى روحى به علت غلبه شهوات، مناسب نباشد، استعدادهاى معنوى و شعور عالى در انسان رشد نمىکند.دلهایى که سرتاسر آن را عشق به مادیات و ظلمت نفسانیات پر کرده است، توانایى درک ارزشهاى والاى معنوى را از دست مىدهند.در چنین دلهاى آکنده از تاریکى، جایى براى تابش نور حق باقى نمىماند.
در آیاتى از قرآن که سخن از مهر زدن بر دلهاى کافران رفته است، اشاره به همین مطلب است که این افراد آن چنان دلهایشان آکنده از ظلمت نفسانیات مىشود که دیگر قابلیت هدایت و استعداد درک حقیقت را از دست مىدهند.
خلوت دل نیست جاى صحبت اغیار
دیو چو بیرون رود فرشته در آید
پىنوشت:
.1 فاقم وجهک للدین حنیفا فطرت الله التى فطر الناس علیها لا تبدیل لخلق الله ذلک الدین القیم و لکن اکثر الناس لا یعلمون، منیبین الیه و اتقوه و اقیموا الصلوة و لا تکونوا من المشرکین. (سوره روم (30) آیه 30 و 31)
هدف نبوتها و بعثتها
کتاب: جهان بینى و معارف تطبیقى، ص 239
نویسنده: یحیى کبیر
مسأله اساسى این است که هدف اصلى از بعثت پیامبران و انزال کتابهاى آسمانى چیست؟
ممکن است گفته شود: هدف اصلى، هدایت، سعادت و نجات مردم است.شک نیست که پیامبران براى هدایت مردم و سعادت و نجات آنها و...مبعوث شدهاند.سخن در این نیست.سخن در این است که این راه راست به چه مقصود نهایى منتهى مىشود؟ سعادت مردم از نظر این مکتب در چیست؟ در این مکتب چه نوع اسارتها براى بشر تشخیص داده شده که مىخواهد مردم را از آن گرفتارىها نجات دهد؟ این مکتب رستگارى را در چه چیز مىداند؟
در قرآن کریم ضمن اینکه به همه این معانى اشاره یا تصریح شده، دو مفهوم مشخص ذکر شده که مىرساند هدف اصلى، این دو امر است.یعنى همه تعلیمات پیامبران مقدمهاى است براى این دو امر که عبارتند از: شناخت و نزدیک شدن به خدا و دیگر برقرارى عدل در جامعه.
قرآن کریم از طرفى مىگوید:
یا ایها النبى انا ارسلناک شاهدا و مبشرا و نذیرا و داعیا إلى الله بإذنه و سراجا منیرا؛
اى پیامبر ما تو را گواه (گواه امت)، نوید دهنده، اعلام خطر کننده و دعوت کننده به سوى خدا به اذن او و چراغى نورانى فرستادیم.
در میان همه جنبههایى که در این آیه آمده است، پیداست که دعوت به سوى خدا تنها چیزى است که مىتواند هدف اصلى به شمار آید.از سوى دیگر درباره همه پیامبران مىگوید:
لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط؛ (1)
ما پیامبران خویش را با دلایل روشن فرستادیم و با آنها کتاب و معیار فرود آوردیم تا مردم عدل را به پا دارند...
این آیه صریحا برپا داشتن عدل را هدف بعثت پیامبران معرفى کرده است.
دعوت به خدا و شناخت او و نزدیک شدن به او، یعنى دعوت به توحید نظرى و توحید عملى فردى، اما اقامه عدل و قسط در جامعه، یعنى برقرارى توحیدى عملى در اجتماع.
اکنون این پرسش مطرح است که آیا هدف اصلى پیامبران، خداشناسى و خدا پرستى است و امور دیگر از جمله عدالت اجتماعى مقدمه آن است یا هدف اصلى برپا شدن عدل است و شناخت خدا و پرستش او مقدمه براى تحقق این ایده اجتماعى است؟ به عبارت دیگر آیا هدف اصلى توحید نظرى و توحید عملى فردى است یا هدف اصلى توحید عملى اجتماعى است؟ در اینجا چند دیدگاه ممکن است مطرح گردد:
1.پیامبران از نظر هدف، ثنوى بودهاند، یعنى دو مقصد مستقل داشتهاند: یکى از این دو مقصد به زندگى اخروى بشر مربوط است (توحید نظرى و توحید عملى فردى) و دیگرى به سعادت دنیوى او (توحید اجتماعى) .پیامبران از آن نظر که در اندیشه سعادت دنیوى بشر بودهاند، به توحید اجتماعى پرداختهاند و از آن جهت که مىخواستهاند سعادت اخروى بشر را تأمین کنند به توحید نظرى و توحید عملى فردى پرداختهاند.
2.هدف اصلى، توحید اجتماعى است.توحید نظرى و توحید عملى فردى مقدمه لازم توحید اجتماعى است.توحید نظرى به شناخت خداوند ارتباط دارد.براى انسان فى نفسه هیچ ضرورتى نیست که خدا را بشناسد.تنها عامل محرک روح او خدا باشد یا هزاران چیز دیگر.هم چنانکه به طریق اولى براى خداوند فرق نمىکند که انسان او را بشناسد یا نشناسد، بپرستد یا نپرستد، ولى نظر به اینکه کمال انسان در «ما» شدن و توحید اجتماعى است و این امر بدون توحید نظرى و توحید عملى فردى میسر نیست، خداوند معرفت خود و پرستش خود را واجب کرده است تا توحید اجتماعى محقق گردد.
3.هدف اصلى، شناخت خدا و رسیدن به اوست.توحید اجتماعى مقدمه وصول به این هدف عالى است .زیرا هم چنانکه قبلا گفته شد، در جهان بینى توحیدى، جهان ماهیت از اویى و به سوى اویى دارد.از این رو کمال انسان در رفتن به سوى او و نزدیک شدن به اوست.انسان از یک امتیاز خاص بهرهمند است و آن اینکه به حکم
نفخت فیه من روحى (2) واقعیتش واقعیت خدایى است و فطرت بشر فطرت خداجویان است.از این رو سعادت و نجاتش در معرفت خدا، پرستش و قرب به اوست.ولى نظر به اینکه انسان فطرتا اجتماعى است و اگر بر جامعه نظامات متعادل اجتماعى حکم فرما نباشد، حرکت خداجویانه انسان امکان پذیر نیست، پیامبران به اقامه عدل پرداختهاند.ارزشهاى اجتماعى از قبیل عدل، آزادى، مساوات و همچنین اخلاق اجتماعى از قبیل جود، عفو، محبت و احسان ارزش ذاتى ندارند و یا لذات، کمالى براى بشر محسوب نمىشود.همه ارزششان مقدمهاى است که با قطع نظر از ذى المقدمه، بود و نبود آنها برابر است.اینها شرایط وصل به کمالند نه خود کمال؛ مقدمات رستگارىاند نه خود رستگارى .
4.هم چنانکه در نظریه سوم آمده است، کمال انسان بلکه کمال واقعى هر موجودى در حرکت به سوى خدا خلاصه مىشود.ادعاى اینکه پیامبران از نظرهدف، ثنوى بودهاند شرک است.چنانکه ادعاى اینکه هدف نهایى پیامبران رستگارى دنیوى است باید اذعان داشت که رستگارى دنیوى جز برخوردارى از مواهب طبیعت در سایه عدل و آزادى نیست و این همان ماده پرستى است.
ولى برخلاف نظریه سوم ارزشهاى اجتماعى و اخلاقى با اینکه مقدمه وصول به ارزش اصیل و یگانه انسان یعنى خداشناسى و خداپرستى است، ارزش ذاتى دارند.
توضیح اینکه رابطه مقدمه و ذى المقدمه دو گونه است.در یک گونه تنها ارزش مقدمه، رساندن به ذى المقدمه است.پس از رسیدن به ذى المقدمه، وجود و عدمش برابر است.مثلا کسى که مىخواهد از نهر آبى بگذرد، سنگ بزرگى را در وسط نهر وسیله پریدن قرار مىدهد.بدیهى است که پس از عبور از نهر، وجود و عدم آن سنگ براى انسان مساوى است.همچنین است نردبان براى عبور به پشت بام و کارنامه کلاس براى ثبت نام در کلاس بالاتر.گونه دیگر این است که مقدمه در عین اینکه وسیله رسیدن به ذى المقدمه است و در عین اینکه ارزش اصیل از آن ذى المقدمه است، پس از وصول به ذى المقدمه وجود و عدمش برابر نیست.پس از وصول به ذى المقدمه وجودش همانند قبل از وصول ضرورى است.مثلا معلومات کلاس اول و دوم مقدمه است براى معلومات کلاسهاى بالاتر، اما چنین نیست که با رسیدن به کلاسهاى بالاتر، نیازى به آن معلومات نباشد.بلکه تنها با داشتن آن معلومات و از دست ندادن آنهاست که مىتوان کلاس بالاتر را ادامه داد .
سر مطلب این است که گاهى مقدمه، مرتبه ضعیفى از ذى المقدمه است و گاهى نیست.نردبان از مراتب پشت بام نیست، لیکن معلومات کلاسهاى پایین و معلومات کلاسهاى بالا مراتب یک حقیقتند.
ارزشهاى اخلاقى و اجتماعى نسبت به معرفت حق و پرستش حق از نوع دوم است.چنین نیست که اگر انسان به معرفت کامل حق و پرستش حق رسید، وجودو عدم راستى، درستى، عدل، احسان و ...مساوى باشد.زیرا اخلاق عالى انسان، نوعى خداگونه بودن است و در حقیقت درجه و مرتبهاى از خداشناسى و خداپرستى است ولو به صورت ناآگاهانه، یعنى علاقه انسان به این ارزشها ناشى از علاقه فطرى به متصف شدن به صفات خدایى است؛ هر چند خود انسان توجه به ریشه فطرى آنها نداشته باشد و احیانا در شعور آگاه خود، منکر آن باشد.از این رو از دیدگاه معارف اسلامى دارندگان اخلاق نیک از قبیل عدالت، احسان، جود و...هر چند مشرک باشند، اعمالشان در جهان دیگر بىاثر نیست.این گونه افراد اگر کفر و شرکشان از روى عناد نباشد به نوعى در جهان دیگر مأجورند.در حقیقت این اشخاص بدون آنکه خود آگاه باشند به درجهاى از خداپرستى رسیدهاند. (3)
پىنوشتها:
1.حدید (57) آیه .25
2.در او از روح (حقیقت متعالى و برتر) خود دمیدم. (حجر (15) آیه 29) .
3.ر.ک: بخش آخر کتاب عدل، تألیف شهید مرتضى مطهرى.