از یاد رفته گان

وبی برای نسل جوان

از یاد رفته گان

وبی برای نسل جوان

و هنوز ادامه دارد

<< ادامه مطلب قبلی>>

پس با این بیان روشن گردید که امر به اقامه دین و تفرقه نکردن در آن، در جمله"أن أقیموا الدین و لا تتفرقوا فیه"به اطلاقش باقى است، و شامل همه مردم در همه زمانها مىباشد .

و نیز روشن گردید اینکه جمعى از مفسرین آیه را مخصوص احکام مشترک بین همه شرایع دانستهاند، (و گفتهاند شامل احکام مختص بهر شریعت نمىشود، چون اینگونه احکام به اختلاف امتها مختلف مىشود، و هر امتى بر حسب احوال و مصالح خودش احکامى داشته، و معنا ندارد که امتهاى بعدى هم آن احکام را اقامه کنند) صحیح نیست.چون گفتیم جمله "أن اقیموا الدین و لا تتفرقوا فیه"مطلق است، و جهت ندارد ما اطلاق آن را تقیید کنیم، و اگر اینطور بود که آنان گفتهاند باید امر به اقامه دین مخصوص باشد به اصول سهگانه دین، یعنى توحید، نبوت و معاد، و بقیه احکام را اصلا شامل نشود، چون حتى یک حکم فرعى هم سراغ نداریم که با همه خصوصیاتش در تمامى شرایع وجود داشته باشد، و این معنا با سیاق آیه "شرع لکم من الدین ما وصى به ..."سازگار نیست، و همچنین با آیه"و ان هذه امتکم امة واحدة و انا ربکم فاتقون فتقطعوا أمرهم بینهم زبرا" (7) و آیه شریفه"ان الدین عند الله الاسلام و ما اختلف الذین اوتوا الکتاب الا من بعد ما جاءهم العلم بغیا بینهم" (8) .

"کبر على المشرکین ما تدعوهم الیه" ـ مراد از جمله"ما تدعوهم الیه ـ آنچه ایشان را بدان مىخوانى"دین توحید است که پیامبر عظیم الشان اسلام مردم را بدان دعوت مىکرد، نه اصل توحید فقط، به شهادت آیه بعدى که مىفرماید اهل کتاب در دین توحید اختلاف به راه انداختند .و مراد از اینکه فرمود"کبر على المشرکین"این است که پذیرفتن دین توحید بر مشرکین گران آمد.

"الله یجتبى الیه من یشاء و یهدى الیه من ینیب" ـ کلمه"اجتباء"به معناى جمع کردن و به سوى خود جلب نمودن است، و مقتضاى وحدت سیاق این است که ضمیر در هر سه کلمه"الیه"به یک جا برگردد، در نتیجه معناى آیه چنین مىشود: خداى تعالى از بندگانش هر که را بخواهد به دین توحید ـ که تو بدان دعوت مىکنى ـ جمع و جلب مىکند، و هر که را بخواهد به سوى آن هدایت مىکند.در نتیجه مجموع چند جمله"کبر على المشرکین ما تدعوهم الیه، الله یجتبى الیه من یشاء"در معناى آیه شریفه"هو اجتبیکم و ما جعل علیکم فى الدین من حرج ملة ابیکم ابراهیم" (9) خواهد بود.

این بود نظر ما، ولى بعضى از مفسرین گفتهاند: ضمیر در کلمه"الیه"دومى و سومى به خداى تعالى برمىگردد.این نظریه هم بد نیست، ولى نظریه ما مناسبتر است.به هر حال جمله"الله یجتبى الیه ـ تا آخر آیه ـ "در این صدد است که اشاره کند به اینکه خداى تعالى بى نیاز از ایمان مشرکین است که این قدر از ایمان آوردن استکبار مىورزند.و این آیه نظیر آیه شریفه"فان استکبروا فالذین عند ربک یسبحون له باللیل و النهار و هم لا یسئمون" (10) مىباشد بعضى دیگر گفتهاند: مراد از جمله"ما تدعوهم الیه"، "ما تدعوهم الى الایمان به آنچه که مردم را مىخوانى تا بدان ایمان آورند"است، که همان مساله رسالت مىباشد، در نتیجه معنا چنین مىشود که: مشرکین از ایمان آوردن به رسالت تو استکبار مىورزند .و آن وقت جمله"الله یجتبى..."در معناى آیه شریفه"الله اعلم حیث یجعل رسالته" (11) خواهد بود، و حال آنکه این معنا خلاف ظاهر آیه است.

"و ما تفرقوا الا من بعد ما جاءهم العلم بغیا بینهم..."

ضمیر در"تفرقوا"به"ناس"که از سیاق مفهوم است برمىگردد.و کلمه"بغى"به معناى ظلم و یا حسد است.و اگر"بغى"را مقید کرد به کلمه"بینهم"براى این است که بفهماند ظلم و یا حسد در بینشان متداول بود.و معناى آیه این است که: همین مردمى که شریعت برایشان تشریع شده بود، از شریعت متفرق نشدند، و در آن اختلاف نکردند، و وحدت کلمه را از دست ندادند، مگر در حالى که این تفرقه آنها وقتى شروع شد ـ و یا این تفرقهشان وقتى بالا گرفت ـ که قبلا علم به آنچه حق است داشتند، ولى ظلم و یا حسدى که در بین خود معمول کرده بودند نگذاشت بر طبق علم خود عمل کنند، و در نتیجه در دین خدا اختلاف به راه انداختند.

پس منظور از اختلاف در اینجا اختلاف در دین است که باعث شد انشعابها و چند دستگىها در بشر پیدا شود.و خداى سبحان آن را در مواردى از کلام خود مستند به بغى کرده.و اما اختلافى که بشر قبل از نازل شدن شریعت داشت، و باعث شد که خدا شریعت را تشریع کند، اختلاف در شؤون زندگى و تفرقه در امور معاش بود که منشاش اختلافى بود که بشر در طبیعت و سلیقه و هدف داشت، و وسیله شد براى نزول وحى و تشریع شرع تا آن اختلافات برداشته شود، و آیه "کان الناس امة واحدة فبعث الله النبیین" (12) همانطور که در تفسیرش گذشت، به این اختلاف اشاره مىکند.

"و لو لا کلمة سبقت من ربک الى اجل مسمى لقضى بینهم" ـ مراد از کلمهاى که در سابق گذشت یکى از فرمانهایى است که خدا در آغاز خلقت بشر صادر کرد، نظیر اینکه همان روزها فرمود : "و لکم فى الارض مستقر و متاع الى حین" (13) .

و معناى آیه این است: اگر نبود این مساله که خدا از سابق این قضا را رانده بود که بنى آدم هر یک چقدر در زمین بمانند و تا چه مدت و به چه مقدار از زندگى در زمین بهرهمند شوند هر آینه بین آنان حکم مىکرد، یعنى به دنبال اختلافى که در دین خدا کرده و از راه او منحرف شدند، حکم مىنمود و همه را به مقتضاى این جرم بزرگ هلاک مىفرمود.

در اینجا ممکن است کسى بگوید: این وقتى درست است که خدا اقوامى را هلاک نکرده باشد، و ما مىبینیم که این قضا را رانده و اقوامى را هلاک کرده، و خود خداى تعالى داستان آنها را در کلام خود آورده.در باره هلاکت قوم نوح و هود و صالح (ع) جدا جدا حکایت کرده، و در باره همه اقوامى که هلاک شدند فرموده: "و لکل امة رسول فاذا جاء رسولهم قضى بینهم بالقسط" (14) با این حال دیگر آیه مورد بحث چه معنایى دارد؟

در جواب مىگوییم: هلاکت و قضاهایى که در باره اقوام گذشته در قرآن کریم آمده، راجع به هلاکت آنان در زمان پیامبرشان بوده.فلان قوم وقتى دعوت پیغمبر خود را نپذیرفتند، در عصر همان پیامبر مبتلا به عذاب مىشده و هلاک مىگردیده، مانند قوم نوح، هود، و صالح که همه در زمان پیامبرشان هلاک شدند، ولى آیه مورد بحث راجع به اختلافى است که امتها بعد از درگذشت پیغمبرشان در دین خود راه انداختهاند و این از سیاق کاملا روشن است.

"و ان الذین اورثوا الکتاب من بعدهم لفى شک منه مریب" ـ ضمیر در"من بعدهم"

به همان اسلافى برمىگردد که در آیه قبلى فرمود: با علم به حقانیت و یکى بودن دین در آن اختلاف کردند و کاسه ظلم و حسد خود را بر سر دین شکستند.و مراد از"الذین اورثوا الکتاب من بعدهم"نسلهاى بعد از آن اسلاف و نیاکان هستند.پس مفاد آیه این است که:

آغاز کنندگان اختلاف و مؤسسین تفرقه که با داشتن علم و اطلاع این اختلاف را باب کردند، آنچه را کردند از در بغى کردند و در نتیجه نسلهاى بعدشان هم که کتاب را از آنها به ارث بردند، در شکى مریب (شکى که ایشان را به ریب انداخت) قرار گرفتند.

آنچه که ما در معناى آیه آوردیم مطالبى بود که از سیاق استفاده کردیم، ولى مفسرین حرفهایى بسیار زدهاند که هیچ فایدهاى در نقل آنها نیست و اگر کسى بخواهد بر اقوال آنان اطلاع یابد باید به کتبشان مراجعه کند.

"فلذلک فادع و استقم کما امرت و لا تتبع اهواءهم..."

این جمله تفریع و نتیجهگیرى از مطالب گذشته است که مىفرماید: خدا براى همه انبیاء یک دین تشریع کرده بود، ولى امتها دو قسم شدند یکى نیاکان که با علم و اطلاع و از در حسد، در دین اختلاف انداختند، و یکى نسلها که در شک و تحیر ماندند.به همین جهت خداى تعالى تمامى آنچه را که در سابق تشریع کرده بود براى شما تشریع کرد، پس تو اى پیامبر مردم را دعوت کن، و چون آنها دو دسته شدند یکى مبتلا به حسد یکى مبتلا به شک، پس تو استقامت بورز، و به آنچه مامور شدهاى پایدارى کن، و هواهاى مردم را پیروى مکن.

لام در جمله"فلذلک"لام تعلیل است.و بعضى گفتهاند لام به معناى"الى"است و معناى جمله این است که: پس به سوى همین دینى که برایتان تشریع شده دعوت کن، و در ماموریت پایدارى نما.

کلمه"و استقم"امر از استقامت است که به گفته راغب (15) به معناى ملازمت طریق مستقیم است، و جمله"و لا تتبع اهواءهم"به منزله تفسیر کلمه"استقم "است.

ادامه مطلب قبل

 3ـ اینکه انبیاء صاحبان شریعت که قرآن کریم ایشان را"اولوا العزم"خوانده، تنها همین پنج نفرند، چون اگر پیغمبر اولوا العزم دیگرى مىبود باید در این مقام که مقام مقایسه شریعت اسلام با سایر شرایع است نامش برده مىشد، پس این پنج تن بزرگان انبیاء هستند، و آیه شریفه"و اذ اخذنا من النبیین میثاقهم و منک و من نوح و ابراهیم و موسى و عیسى بن مریم" (5) نیز مؤید این استفادههایى است که ما از آیه مورد بحث کردیم.

"ان أقیموا الدین و لا تتفرقوا" ـ کلمه"أن"در این جمله تفسیرى است.و معناى "اقامه دین "حفظ آن است به اینکه پیروىاش کنند و به احکامش عمل نمایند، و الف و لام در کلمه"الدین "الف و لام عهد است، یعنى آنچه به همه انبیاء نامبرده وصیت و وحى کرده بودیم این بود که این دینى که براى شما تشریع شده پیروى کنید، و در آن تفرقه ننمایید، و وحدت آن را حفظ نموده، در آن اختلاف نکنید.

بعد از آنکه تشریع دین براى نامبردگان به معناى این بود که همه را به پیروى و عمل به دین دعوت کند، و اینکه در آن اختلاف نکنند، در جمله مورد بحث همین را به اقامه دین تفسیر نموده، و اینکه در دین خدا متفرق نشوند.در نتیجه حاصل معناى جمله این مىشود: بر همه مردم واجب است دین خدا را به طور کامل به پا دارند، و در انجام این وظیفه تبعیض قائل نشوند، که پارهاى از احکام دین را به پا بدارند، و پارهاى را رها کنند.و اقامه کردن دین عبارت است از اینکه به تمامى آنچه که خدا نازل کرده و عمل بدان را واجب نموده ایمان بیاورند.

و مجموع شرایعى که خدا بر انبیاء نازل کرده یک دین است که باید اقامه شود، و در آن ایجاد تفرقه نکنند، چون پارهاى از احکام الهى است که در همه ادیان بوده، و معلوم است که چنین احکامى مادام که بشر عاقل و مکلفى در دنیا باقى باشد، آن احکام هم باقى است، و وجوب اقامه آن واضح است.و پارهاى دیگر هست که در شرایع قبلى بوده و در شریعت بعدى نسخ شده، این گونه احکام در حقیقت عمر کوتاهى داشته، و مخصوص طایفهاى از مردم و در زمان خاصى بوده، و معناى نسخ شدن آن آشکار شدن آخرین روز عمر آن احکام است نه اینکه معناى نسخ شدنش این باشد که آن احکام باطل شده، پس حکم نسخ شده هم تا ابد حق است، چیزى که هست مخصوص طایفه معینى و زمان معینى بوده، و باید آن طایفه و اهل آن زمان هم ایمان به آن حکم داشته باشند، و هم به آن عمل کرده باشند، و اما بر دیگران واجب است تنها به آن ایمان داشته باشند، و بس، و دیگر واجب نیست که به آن عمل هم بکنند، و معناى اقامه این احکام همین است که قبولش داشته باشند (6) .

 

<<ادامه دارد>>

یکى بودن دین الهى و جامعیت اسلام

 
یکى بودن دین الهى و جامعیت اسلام

کتاب: ترجمه المیزان، ج 18، ص 35

نویسنده: علامه طباطبایى

شرع لکم من الدین ما وصى به نوحا و الذى أوحینا إلیک و ما وصینا به إبرهیم و موسى و عیسى أن أقیموا الدین و لا تتفرقوا فیه کبر على المشرکین ما تدعوهم إلیه الله یجتبى إلیه من یشاء و یهدى إلیه من ینیب (13) و ما تفرقوا إلا من بعد ما جاءهم العلم بغیا بینهم و لو لا کلمة سبقت من ربک إلى أجل مسمى لقضى بینهم و إن الذین أورثوا الکتب من بعدهم لفى شک منه مریب (14) فلذلک فادع و استقم کما أمرت و لا تتبع أهواءهم و قل ءامنت بما أنزل الله من کتب و أمرت لأعدل بینکم الله ربنا و ربکم لنا أعملنا و لکم أعملکم لا حجة بیننا و بینکم الله یجمع بیننا و إلیه المصیر (15) و الذین یحاجون فى الله من بعد ما استجیب له حجتهم داحضة عند ربهم و علیهم غضب و لهم عذاب شدید (16)

ترجمه آیات

برایتان از دین همان را تشریع کرد که نوح را بدان توصیه فرمود، و آنچه ما به تو وحى کردیم و به ابراهیم و موسى و عیسى توصیه نمودیم این بود که دین را بپا بدارید، و در آن تفرقه نیندازید.آنچه که شما مشرکین را به سویش دعوت مىکنید بر آنان گران مىآید، و این خدا است که هر کس را بخواهد براى تقرب به درگاه خود برمىگزیند، و کسانى را به سوى خود هدایت مىکند که همواره در امور به او مراجعه نمایند (13) .

در دین تفرقه نکردند مگر بعد از آنکه به حقانیت دین یقین داشتند، و حسدى که به یکدیگر مىورزیدند وادارشان کرد تفرقه کنند، و اگر حکم ازلى خدا بر این قرار نگرفته بود که تا مدتى معین زنده بمانند، کارشان را یکسره مىکردیم، چون اینان که با علم به حقانیت، آن را انکار کردند باعث شدند نسلهاى بعدى درباره آن در شکى عمیق قرار گیرند (14) .

و به همین جهت تو دعوت کن، و همان طور که مامور شدهاى استقامت بورز، و دنبال هواهاى آنان مرو، و بگو من خود به آنچه خدا از کتاب نازل کرده ایمان دارم، و مامور شدهام بین شما عدالت برقرار کنم، پروردگار ما و شما همان الله است، نتیجه اعمال ما عاید خود ما مىشود، و از شما هم عاید خودتان، هیچ حجتى بین ما و شما نیست، خدا بین ما جمع مىکند، و بازگشت به سوى او است (15) .

و کسانى که علیه ربوبیت خدا احتجاج مىکنند بعد از آنکه مردم آن را پذیرفتند، حجتشان نزد پروردگارشان باطل است، و غضبى شامل حال آنان است و عذابى شدید دارند (16) .

بیان آیات

این آیات فصل سوم از آیاتى است که وحى الهى را تعریف مىکند.فصل اول در باره خود وحى بود و فصل دوم در باره اثرش، و این فصل آن را از نظر مفاد و محتوى تعریف مىکند.و محتواى وحى عبارت است از دین الهى واحدى که باید تمامى ابناء بشر به آن یک دین بگروند، و آن را سنت و روش زندگى خود و راه به سوى سعادت خود بگیرند.

البته در این فصل به مناسبت، این را نیز بیان مىکند که شریعت محمدى جامعترین شرایعى است که از ناحیه خدا نازل شده، و نیز اختلافهایى که در این دین واحد پیدا شده از ناحیه وحى آسمانى نیست، بلکه از ناحیه ستمکارى و یاغىگریهایى است که عدهاى با علم و اطلاع در دین خدا به راه انداختند.و نیز در آیات این فصل فوائد دیگرى است که در ضمن به آنها اشاره شده.

"شرع لکم من الدین ما وصى به نوحا و الذى أوحینا الیک و ما وصینا به ابراهیم و موسى و عیسى"

وقتى گفته مىشود: فلانى"شرع الطریق"معنایش این است که راه را هموار، و از بى راهه متمایز کرد.راغب مىگوید کلمه"وصیت"به معناى آن است که دستور العملى را همراه با اندرز و پند به کسى بدهى تا مطابق آن عمل کند، و ریشه این کلمه از این قول عرب گرفته شده که مىگوید "أرض واصیة"یعنى زمینى که در اثر کثرت، گیاهانش به هم متصل است، و در معناى آن دلالتى بر اهمیت بدان هست، چون هر سفارشى را وصیت نمىنامند، بلکه تنها در موردى به کار مىبرند که براى وصیت کننده اهمیت داشته و مورد عنایتش باشد.

پس معناى اینکه فرمود"شرع لکم من الدین ما وصى به نوحا"این است که خداى تعالى بیان کرد و روشن ساخت براى شما از دین ـ که سنت زندگى است ـ همان را که قبلا با کمال اعتناء و اهمیت براى نوح بیان کرده بود.و از این معنا به خوبى برمىآید که خطاب در آیه به رسول خدا (ص) و امت او است، و اینکه مراد از آنچه به نوح وصیت کرده همان شریعت نوح (ع) است .

"و الذى اوحینا الیک" ـ در این جمله بین نوح و رسول خدا ( علیهما السلام) مقابله واقع شده و ظاهر این مقابله مىرساند که مراد از آنچه به رسول خدا (ص) وحى شده معارف و احکامى است که مخصوص شریعت او است، و اگر نام آن را"ایحاء"نهاده، و فرموده"اوحینا الیک"ولى در باره شریعت نوح و ابراهیم ( علیهما السلام) این تعبیر را نیاورده بلکه تعبیر به وصیت کرده براى این است که وصیت همانطور که گفتیم در جایى به کار مىرود که بخواهیم از بین چند چیز به آنچه که مورد اهمیت و اعتناء ماست سفارش کنیم، و این در باره شریعت نوح و ابراهیم که چند حکم بیشتر نبود صادق است، چون در آن شریعت تنها به مسائلى که خیلى مورد اهمیت بوده سفارش شده، ولى در باره شریعت اسلام صادق نیست، چون این شریعت همه چیز را شامل است.هم مسائل مهم را متعرض است، و هم غیر آن را (1) .ولى در آن دو شریعت دیگر، تنها احکامى سفارش شده بود که مهمترین حکم و مناسبترین آنها به حال امتها و به مقدار استعداد آنان بود.

التفاتى که در جمله"و الذى اوحینا"از غیبت به تکلم مع الغیر به کار رفته براى این است که بر عظمت خدا دلالت کند، چون عظماء و بزرگان همیشه از جانب خودشان و خدمتگزاران و پیروانشان سخن مىگویند (و به"ما چنین کردیم و چنان مىکنیم"تعبیر مىآورند) .

"و ما وصینا به ابراهیم و موسى و عیسى" ـ این جمله عطف است بر جمله"و ما وصى به نوحا ".و مراد از آن، شریعتهایى است که براى هر یک از نامبردگان در آیه تشریع کرده.

و ترتیبى که در بردن نام این پیامبران گرامى به کار رفته ترتیب ذکرى است، لیکن مطابق با ترتیب زمانى، چون اول نوح بود، بعد ابراهیم، و بعد از آن موسى و سپس عیسى (ع) .و اگر نام رسول خدا (ص) را مقدم بر سایرین ذکر کرد، به منظور شرافت و برترى دادن بوده، همچنانکه این نکته در آیه"و اذ أخذنا من النبیین میثاقهم و منک و من نوح و ابراهیم و موسى و عیسى ابن مریم" (2) نیز به چشم مىخورد.و اگر در آیه مورد بحث اول نام شریعت نوح را برد، براى این است که بفهماند قدیمىترین شریعتها، شریعت نوح است که عهدى طولانى دارد.

از این آیه شریفه چند نکته استفاده مىشود:

1ـ سیاق آیه بدان جهت که سیاق منت نهادن است ـ مخصوصا با در نظر داشتن ذیل آن، و نیز با در نظر داشتن آیه بعد از آن ـ این معنا را افاده مىکند که شریعت محمدى جامع همه شریعتهاى گذشته است.و خواننده عزیز خیال نکند که جامع بودن این شریعت با آیه "لکل جعلنا منکم شرعة و منهاجا" (3) منافات دارد، چون خاص بودن یک شریعت با جامعیت آن منافات ندارد.

2ـ شرایع الهى و آن ادیانى که مستند به وحى هستند تنها همین شرایع مذکور در آیهاند، یعنى شریعت نوح و ابراهیم و موسى و عیسى و محمد (صلوات الله علیهم)، چون اگر شریعت دیگرى مىبود باید در این مقام که مقام بیان جامعیت شریعت اسلام است نام برده مىشد.

و لازمه این نکته آن است که اولا قبل از نوح شریعتى یعنى قوانین حاکمهاى در جوامع بشرى آن روز وجود نداشته تا در رفع اختلافات اجتماعى که پیش مىآمده به کار رود.و ما در تفسیر آیه"کان الناس امة واحدة فبعث الله النبیین..." (4) مقدارى در این باره صحبت کردیم.

و ثانیا انبیایى که بعد از نوح (ع) و تا زمان ابراهیم (ع) مبعوث شدند، همه پیرو شریعت نوح بودهاند، و انبیایى که بعد از ابراهیم و قبل از موسى مبعوث شده بودند، تابع و پیرو شریعت ابراهیم بودند، و انبیاء بعد از موسى و قبل از عیسى پیرو شریعت موسى، و انبیاء بعد از عیسى تابع شریعت آن جناب بودهاند.

<<ادامه دارد>>