انا المهدى؛ من موعود زمانم، صاحب عصر، پرورده دامن نرگس و آورنده عدل خدا.
من مهدى، قائمه گیتى، خرد هستى و ادامه خدایم.
شکیب شما در سراشیب عمر. میوه باغ آفرینش، فراخى آسمانها و نجابت زمین.
من گریههاى شما را مىشناسم.
با انتظار شما هر شام دیدار مىکنم.
نغمهگر ندبههاى شما در میان کاج هاى غیبتم.
اشک هاى شما آینده من است.
دلتنگی هاى من، گشایش بخت شماست.
من موى گره در گرهم را نذر پریشان شمایان کردهام .
انا المهدى؛ من موعود زمانم، پرورده دامن نرگس و آورنده عدل خدا.
با من از همه آنچه در دل دارید بگویید.
از گرانى بار انتظار؛
از تیرگى شبهاى غیبت؛
از هیمنه جور؛
از هیبت گناه، از فریب سراب، از دروغ خندهها و از دورى اقبال.
من با ندبههاى شما مىبالم.
من تنگى دل شما را مىشناسم.
من برق چشم شما را مى بینم .
گرمى دستهاى شما، چراغ خیمه صحرایى من است.
انا المهدى؛ من موعود زمانم، صاحب عصر، پرورده دامن نرگس و آورنده عدل خدا.
از دورى و دیرى با من بگویید. جز من کسى حرف شما را باور نمىکند.
جز من کیست که بداند روزگار شما چگونه روزگارى است؟
جز من کیست که بداند زخم شما، شکوفه کدام غم است؟
گریه شما، جارى چه اندوهى است؟
و خنده شما تا کجا شکوهمند است؟
مرا باور کنید.
من تنهایى شما هستم.
اسب آرزوهاى شما، تنها در چمن ظهور من چابک است.
پرنده امید شما را من پرواز مىدهم.
و آشناترین رهگذر شهر شما منم.
اناالمهدى؛ من موعود زمانم، پرورده دامن نرگس و آورنده عدل خدا.
مرا بخوانید و بخواهید.
مرا تا صبح ظهور، انتظار کشید.
مرا که چون پدران روستایى، با دستمالى از مهربانى به سوى شما مىآیم.
با یک سبد انار؛
یک طبق سیب؛
و یک سینه سخن.
من شما را از گریههاى شما مىشناسم و شما مرا از اجابتهایم.
امسال، باران گرسنه خاک است.
ابرها دیگر نمىبارند.
خورشید به ناز نشسته است.
بهار خرمى نمىکند.
آیا از یاد بردهاند که شما جمعه شناسان هفته انتظارید؟
نمىدانند شما شب ها مرا به خواب مىبینید؟
و روزها
زمین را با آهن اندوه مىشکافید؟
امسال زمین رکاب نمىدهد،
و گریه انتظار، شما را امان.
من مىآیم، که هر سال، بهار آمدنى است.
من مىآیم که سفره شما بى نان نباشد.
و هفته شما، بى جمعه.
اناالمهدى؛ من موعود زمانم. صاحب عصر، قائمه گیتى، خرد هستى، پرورده دامن نرگس و آورنده عدل خدا.
اناالمهدى