از یاد رفته گان

وبی برای نسل جوان

از یاد رفته گان

وبی برای نسل جوان

 "و قل آمنت بما أنزل الله من کتاب" ـ در این جمله مىفرماید: بگو به تمامى کتابهایى که خدا نازل کرده ایمان دارم.و در تصدیق و ایمان به کتب آسمانى مساوات را اعلام کن.و معلوم است که مراد از کتب آسمانى کتابهایى است که مشتمل بر شریعتهاى الهى است.

 

"و امرت لاعدل بینکم" ـ بعضى (16) از مفسرین گفتهاند: لام در جمله"لاعدل"لام زائد است که تنها خاصیت تاکید را دارد، نظیر لام در"لنسلم"در جمله"و امرنا لنسلم لرب العالمین" (17) .و معناى جمله مورد بحث این است که: و من مامور شدهام بین شما عدالت برقرار کنم، یعنى همه را به یک چشم ببینم، قوى را بر ضعیف و غنى را بر فقیر و کبیر را بر صغیر مقدم ندارم، و سفید را بر سیاه و عرب را بر غیر عرب و هاشمى را و یا قرشى را بر غیر آنان برترى ندهم .پس در حقیقت دعوت متوجه به عموم مردم است و مردم همگى در برابر آن مساویند.

پس جمله"امنت بما أنزل الله من کتاب"مساوى دانستن همه کتابهاى نازله است از حیث اینکه باید همه ایمان آورند.و جمله"و امرت لاعدل بینکم"مساوى دانستن همه مردم است از حیث اینکه همه را باید دعوت کرد، تا متوجه شرعى که نازل شده بشوند.

بعضى (18) دیگر از مفسرین گفتهاند: لام در جمله"لاعدل بینکم"لام تعلیل است و معناى آن این است : این که من مامور شدهام بدانچه مامور شدهام بدین جهت بوده که بین شما عدالت برقرار کنم.

و نیز در باره عدالت بعضى (19) گفتهاند: مراد از آن، عدالت در داورى است.بعضى دیگر (20) گفتهاند: عدالت در حکم است.و بعضى (21) دیگر معناى دیگرى کردهاند، لیکن همه این معانى از سیاق آیه به دور است، و سیاق با آن نمىسازد.

"الله ربنا و ربکم..."

این جمله مىخواهد مطالب گذشته، یعنى تسویه بین کتب و شرایع نازله، و ایمان آوردن به همه آنها، و تسویه بین مردم در دعوتشان به سوى دین، و برابر بودن همه طبقات مردم در مشمولیت احکام را تعلیل کند، و به همین جهت کلام بدون حرف عطف آمده، گویا مطلب دیگرى است غیر مطالب گذشته.

پس جمله مزبور به این معنا اشاره مىکند که: رب همه مردم یکى است، و آن، الله تعالى است، پس غیر او ارباب دیگرى ندارند، تا هر کسى به رب خود بپیوندد، و بر سر ارباب خود نزاع کنند، این بگوید رب من بهتر است، او بگوید از من بهتر است، و هر کسى تنها به شریعت پروردگار خود ایمان آورد، بلکه رب همه یکى، و صاحب همه شریعتها یکى است، و مردم همه و همه بندگان و مملوکین یکى هستند، یک خداست که همه را تدبیر مىکند، و به منظور تدبیر آنها شریعتها را بر انبیاء نازل مىکند، پس دیگر چرا باید به یک شریعت ایمان بیاورند، و به سایر شریعتها ایمان نیاورند.یهود به شریعت موسى ایمان بیاورد، ولى شریعت مسیح و محمد (ص) را قبول نکند، و نصارى شریعت عیسى را بپذیرد و در مقابل شریعت محمدى (ص) سر فرود نیاورد؟ بلکه بر همه واجب است که به تمامى کتابهاى نازل شده و شریعتهاى خدا ایمان بیاورند، چون همه از یک خدا است.

"لنا اعمالنا و لکم اعمالکم" ـ این جمله به این نکته اشاره مىکند که اعمال هر چند از حیث خوبى و بدى و از حیث پاداش و کیفر و ثواب و عقاب مختلف است، الا اینکه هر چه باشد از کنندهاش تجاوز نمىکند، یعنى عمل تو عمل من نمىشود، پس هر کسى در گرو عمل خویش است، و احدى از افراد بشر نه از عمل دیگرى بهرهمند مىشود، و نه متضرر مىگردد، پس معنا ندارد که کسى را جلو بیندازد تا از عمل او منتفع شود، و یا یکى دیگر را عقب اندازد تا مبادا از عمل او متضرر شود.البته اعمال مردم درجات مختلفى دارد، و بعضى از بعضى دیگر بهتر و گرانبهاتر است، اما ارزیابى و سنجش آن به دست خدایى است که به حساب اعمال بندگان خود رسیدگى مىکند، نه به دست مردم و نه پیغمبر و نه افرادى پایینتر از او، چون مردم در هر رتبهاى که باشند بنده و مملوک خدایند و هیچ کس مالک نفس هیچ کس نیست.

و این همان نکتهاى است که خداى تعالى در گفتگوى نوح با قومش نقل کرده که: قومش گفتند : "أ نؤمن لک و اتبعک الارذلون قال و ما علمى بما کانوا یعملون ان حسابهم الا على ربى لو تشعرون" (22) و نیز در خطابش به رسول خدا (ص) فرمود: "ما علیک من حسابهم من شىء و ما من حسابک علیهم من شىء" (23) .

"لا حجة بیننا و بینکم" ـ شاید مراد این باشد که هیچ حجت و دلیلى که دلالت کند بر اینکه بعضى از مردم بر بعضى دیگر مقدمند در بین ما نیست، تا یکى از ما با آن دلیل استدلال کند بر اینکه مقدم بر دیگران است.

احتمال هم دارد که این نفى کردن حجت کنایه باشد از نفى لازمه آن، یعنى خصومت، و معناى جمله این باشد که ما بر سر این، دعوا و خصومت نداریم که بین ما مردم تفاوت رتبه و درجه هست، براى اینکه رب همه ما یکى است، و ما همگى در اینکه بندگان یک خداییم یکسانیم، و هر یک در گرو عمل خویش هستیم، پس دیگر حجتى یعنى خصومتى در بین نیست، تا هر یک به خاطر به کرسى نشاندن دعوى خود آن حجت را اقامه کند.

از اینجا روشن مىشود که معنایى که بعضى (24) براى این جمله کردهاند درست نیست، و آن این است که"احتجاج و خصومتى نیست، چون حق روشن شده، و دیگر احتیاجى براى احتجاج و یا مخالفت نمانده، مگر اینکه کسى بخواهد با علم به حق عناد و لجاجت کند"، چون سیاق کلام و غرض از آن این است که بیان کند که پیامبر (ص) مامور شده بین خود و امتش برابرى و مساوات اعلام کند، و در مقام این نیست که چیزى از معارف اصولى را اثبات کند، تا مفسر مذکور کلمه"حجت"را بر روشن شدن حق در آن معارف معنا کند.

"الله یجمع بیننا" ـ مراد از ضمیر گوینده"نا ما"مجموع گوینده و مخاطب در جملههاى قبل است.و مراد از اینکه فرمود: "خدا ما را جمع مىکند" ـ به طورى که مفسرین گفتهاند ـ این است که: خدا ما را در روز قیامت براى حساب و جزاء جمع مىکند.

و بعید نیست که منظور، جمع کردن بین مردم در ربوبیت باشد، چون خدا رب جمیع است، و جمیع بنده اویند.و بنا بر این جمله مورد بحث تاکید همان جمله سابق است که مىفرمود: "الله ربنا و ربکم"و مقدمه و زمینهچینى است براى جمله بعد که مىفرماید: "و الیه المصیر"آنگاه مفاد هر دو جمله این مىشود که: خدا تنها پدید آرنده ما است، چون رب همه ما است، و منتهاى ما به سوى او است، چون بازگشت ما به سوى او است، پس هیچ پدید آرندهاى در بین ما بجز خداى عز و جل نیست.

مقتضاى ظاهر این بود که در تعلیل بفرماید: "الله ربى و ربکم لى عملى و لکم اعمالکم لا حجة بینى و بینکم"چون این جمله محاذى با جمله: "آمنت بما أنزل الله من کتاب"است، همانطور که آنجا فرمود: "بگو من ایمان دارم"در اینجا نیز باید مىفرمود:

"الله پروردگار من، و پروردگار شما است عمل من براى خودم و عمل شما براى شما است، و حجتى بین من و بین شما نیست و مامور شدهام که به عدالت رفتار کنم"ولى اینطور نفرمود :

بلکه فرمود: "الله پروردگار ما و شما است"و خلاصه به جاى"من و شما"فرمود:

"ما و شما"و این بدان جهت بود که کلام سابقش یعنى"شرع لکم من الدین ما وصى به نوحا. .."و نیز جمله"الله یجتبى الیه من یشاء و یهدى الیه من ینیب"مىفهماند که در این میان مردمى هم هستند که به آنچه رسول خدا (ص) ایمان آورده ایمان دارند، و دعوت او را مىپذیرند و شریعتش را پیروى مىکنند.

پس مراد از کلمه"ما"در"ربنا"و در"لنا اعمالنا"و در"بیننا"رسول خدا (ص) و مؤمنین به آن جناب است.و مراد از مخاطبین در جمله"و ربکم"و "اعمالکم"و"بینکم"سایر مردم یعنى اهل کتاب و مشرکیناند، و این آیه نظیر آیه شریفه "قل یا اهل الکتاب تعالوا الى کلمة سواء بیننا و بینکم الا نعبد الا الله و لا نشرک به شیئا و لا یتخذ بعضنا بعضا أربابا من دون الله فان تولوا فقولوا اشهدوا بانا مسلمون" (25) مىباشد.

"و الذین یحاجون فى الله من بعد ما استجیب له حجتهم داحضة عند ربهم و علیهم غضب و لهم عذاب شدید"

کلمه"حجت"به معناى سخنى است که منظور از آن اثبات و یا ابطال چیزى باشد، و این واژه از ماده"حج"گرفته شده که به معناى قصد است.و کلمه"داحض"اسم فاعل از "دحض"است که به معناى بطلان و زوال است.

و معناى آیه به طورى که گفتهاند این است: کسانى که در باره خدا احتجاج و استدلال مىکنند تا ربوبیت او را نفى و یا دین او را باطل کنند، (با اینکه مردم دعوت او را پذیرفته، و داخل دینش شدهاند، چون حجتش روشن و واضح بود)، حجتشان نزد پروردگارشان باطل و زایل است، و غضبى از خدا برایشان است و عذابى شدید دارند.

و ظاهرا مراد از اینکه فرمود: "بعد از آنکه استجابت شد"استجابت حقیقى است، به اینکه کسانى که دعوت او را استجابت کردهاند از روى علم و آگاهى و بدون شک و اضطراب استجابت کردهاند، و خلاصه، فطرت سالم انسانیت وادارشان کرده که استجابت کنند، چون دین با معارفى که در آن است فطرى بشر است، و بدون هیچ درنگى آن را مىپذیرد، البته در صورتى که فطرت (به خاطر عوامل خارجى) نمرده باشد.

همچنان که فرموده: "انما یستجیب الذین یسمعون و الموتى یبعثهم الله" (26) و نیز فرموده: "و نفس و ما سویها فالهمها فجورها و تقویها" (27) و نیز فرموده: "فاقم وجهک للدین حنیفا فطرة الله التى فطر الناس علیها" (28) .

و بنا بر این، حاصل معناى آیه این است: کسانى که در خداى تعالى و یا دین او احتجاج مىکنند، و مىخواهند بعد از آنکه فطرت سالم و زنده بشر آن را پذیرفته، و یا بعد از آنکه مردم به فطرت سالم خود آن را پذیرفتهاند، خدا را نفى و یا دین او را باطل سازند، حجتشان نزد پروردگارشان باطل و زایل است، و غضبى از خدا برایشان وارد خواهد شد، و عذابى که نمىتوان گفت چقدر است خواهند داشت.

آیات سابق هم تا اندازهاى این وجه را تایید مىکند، چون در آنها این معنا تذکر داده مىشد که خدا دینى را تشریع کرد و انبیاء خود را بدان سفارش فرمود و براى اقامه آن دین از بندگانش هر که را مىخواست انتخاب نمود.پس محاجه کردن در اینکه خدا دینى دارد که در آن بندگان خود را به عبادت خود واداشته، کار باطلى است، و چون چنین است ممکن است بگوییم: آیه"الله الذى أنزل الکتاب بالحق و المیزان"در مقام تعلیل است، و حجتى است که حجت کفار را ابطال مىسازد ـ در آن دقت فرمایید.

بعضى از مفسرین (29) گفتهاند: ضمیر در"له"به رسول خدا (ص) برمىگردد و منظور از استجابت کنندگان، اهل کتاب است و منظور از استجابت آنان این است که اعتراف دارند که اوصاف رسول خدا و خصوصیاتش در کتب آسمانى آنان آمده.و مقصود از جمله مورد بحث این است که: محاجه اهل کتاب در باره خدا بعد از آن اعترافهایى که کردهاند محاجهاى است که در نزد پروردگارشان باطل است .

بعضى دیگر (30) گفتهاند: ضمیر در"له"به رسول خدا (ص) بر مىگردد، و منظور از استجابت کننده، خود خداى تعالى است که نفرین آن حضرت علیه بزرگان قریش را مستجاب کرد و در جنگ بدر همه را بکشت .و نیز نفرین آن حضرت علیه اهل مکه را مستجاب کرد، و به خشکسالى و قحطى مبتلایشان نمود .و دعاى آن جناب براى مستضعفین را مستجاب نمود و ایشان را از چنگال قریش نجات داد.و همچنین سایر معجزات آن حضرت که همه جنبه استجابت داشت.

ولى این دو معنى از سیاق آیه به دور است.

پىنوشتها:

1) و لذا مىگوییم: احکام اسلام پنج قسم است، واجب، و حرام، و مستحب، و مکروه، و مباح، که دو تاى اول، آنهایى است که اهمیت دارد، و دو تاى دوم اهمیتش کمتر از دو تاى اول است، و در پنجمى، فعل و ترکش یکسان است.مترجم.

2) به یاد آور آن زمان را که ما از انبیاء میثاقشان بگرفتیم، و از تو و از نوح و ابراهیم و موسى و عیسى بن مریم.سوره احزاب، آیه .7

3) براى هر یک از شما شریعت و طریقهاى قرار دادیم.سوره مائده، آیه .48

4) سوره بقره، آیه .213

5) سوره احزاب، آیه .7

6) مثلا حرمت شکار ماهى در روز شنبه در زمان حضرت موسى (ع) مخصوص بنى اسرائیل، و مردم آن روز بوده، و حالا که مىگوییم نسخ شده، معنایش این نیست که آن احکام ابدى بوده ولى ناسخ آن را باطل کرده، بلکه معناى نسخش این است که عمر این حکم تا آن روز بوده، و ما نیز به این حکم در ظرف خودش ایمان داریم، ولى عمل به آن مخصوص در همان ظرف خودش مىباشد .مترجم.

7) و این امت شما امتى واحد است و من پروردگار شمایم.پس از من بترسید، ولى امر خود را در بین خود تکه تکه کردند.سوره مؤمنون، آیه .53

8) به درستى که دین نزد خدا تنها اسلام است، ولى اهل کتاب در آن اختلاف کردند با اینکه علم به آن داشتند، ولى به خاطر دشمنى با یکدیگر این اختلاف را در دین واحد خدا راه دادند .سوره آل عمران، آیه .19

9) او شما را جمع و جلب کرد و در دین زحمتى برایتان فراهم نکرد، بلکه به همان ملت و کیش پدرتان ابراهیم دعوتتان نمود.سوره حج، آیه .78

10) اگر استکبار ورزیدند بدانند که آنهایى که نزد پروردگار تو هستند، شب و روز برایش تسبیح مىگویند، و خسته هم نمىشوند.سوره حم سجده، آیه .38

11) خدا بهتر مىداند که رسالت خود را در چه شخصى قرار دهد.سوره انعام، آیه .124

12) سوره بقره، آیه .213

13) شما آدمیان در زمین قرارگاهى معلوم و عمرى و مقدراتى معین دارید.سوره بقره، آیه .36

14) براى هر امتى رسولى است، پس همین که رسولشان مىآمد، در بین آنان حکم به عدل مىشد .سوره یونس، آیه .47

15) مفردات راغب، ماده"قوم".

16) روح المعانى، ج 25، ص .24

17) و مامور شدهایم تسلیم رب العالمین باشیم.سوره انعام، آیه .71

18 و 19 و 20 و 21) روح المعانى، ج 25، ص .24

22) آیا به تو ایمان بیاوریم در حالى که عدهاى بى سر و پا پیروت شدهاند.نوح گفت مرا چه کار که افعال و احوال پیروانم را بدانم.اگر معرفتى دارید بدانید که حساب کار آنها بر کسى جز خدا نخواهد بود.سوره شعراء آیه 111ـ .113

23) حساب مردم به هیچ وجه به دست تو نیست، و حساب تو هم به هیچ وجه به دست مردم نیست .

سوره انعام، آیه .52

24) روح المعانى، ج 25، ص .25

25) بگو اى اهل کتاب بیایید پیرامون یک کلمه یعنى اینکه نباید به جز خدا کسى را بپرستیم، و نباید چیزى را شریکش قرار دهیم، سخن خود را یکى کنیم، و دیگر در بین خود بعضى بعضى دیگر را به جاى خدا ارباب نگیرند، و آنگاه اگر دیدى که باز هم اعراض کردند، بگو شاهد باشید که ما مسلمانیم.سوره آل عمران، آیه .64

26) دعوت ترا تنها کسانى اجابت مىکنند که گوش شنوا دارند، و اما کفارى که فطرت اولیه شان مرده است خدا همه آنان را مبعوث مىکند.سوره انعام، آیه .36

27) سوگند به نفس تکامل یافته که پدید آرندهاش تقوى و فجورش را به وى الهام کرد.سوره شمس، آیه .8

28) پس روى دل به سوى دین حنیف کن که همان فطرتى است که خدا مردم را بر آن فطرت بیافریده .سوره روم، آیه .30

29 و 30) مجمع البیان، ج 9، ص .26

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد